Artwork

A tartalmat a Farzad Sabaghpour biztosítja. Az összes podcast-tartalmat, beleértve az epizódokat, grafikákat és podcast-leírásokat, közvetlenül a Farzad Sabaghpour vagy a podcast platform partnere tölti fel és biztosítja. Ha úgy gondolja, hogy valaki az Ön engedélye nélkül használja fel a szerzői joggal védett művét, kövesse az itt leírt folyamatot https://hu.player.fm/legal.
Player FM - Podcast alkalmazás
Lépjen offline állapotba az Player FM alkalmazással!

3- مغز عاطفی

22:54
 
Megosztás
 

Manage episode 319603573 series 3312919
A tartalmat a Farzad Sabaghpour biztosítja. Az összes podcast-tartalmat, beleértve az epizódokat, grafikákat és podcast-leírásokat, közvetlenül a Farzad Sabaghpour vagy a podcast platform partnere tölti fel és biztosítja. Ha úgy gondolja, hogy valaki az Ön engedélye nélkül használja fel a szerzői joggal védett művét, kövesse az itt leírt folyamatot https://hu.player.fm/legal.

بعد ازظهر يك روز داغ ماه اوت سال 1963، همان روزی كه مارتين لوتركينگ نطق تاريخی‌اش را با عنوان «رؤيايی در سر دارم» در شهر واشنگتن ارائه داد.

ريچارد روبلز دزد سابقه‌دار و معتاد به هروئين، كه به خاطر بيش از صد سرقت به سه سال زندان محكوم شده بود و به‌تازگی به‌طور مشروط آزاد شده بود، تصميم گرفت سرقت ديگری انجام دهد.

روبلز آن‌طور كه بعدها اعتراف كرد، نمی‌خواست دست به جنايت بزند، اما برای زن و دختر سه‌ساله‌اش نياز شديدی به پول داشت.

آپارتمانی كه در آن روز به‌زور وارد آن شد، متعلق به دو زن جوان، يكي بيست‌ساله به نام جنيس وايلی محقق مجله‌ی نيوريك و ديگری بيست و سه‌ساله به نام اميلی هافرت، معلم مدرسه بود.

اين آپارتمان در ناحيه‌ی شرق شهر نيويورك قرار داشت. روبلز فكر نمی‌كرد كسی در آن خانه باشد. اما جنيس آنجا بود. روبلز با چاقو او را تهديد كرد و دست‌هايش را بست. در همان حين كه داشت خانه را ترك می‌كرد اميلی از راه رسيد. روبلز برای اين كه با خيال راحت فرار كند، دست‌های اميلی را هم با طناب بست.

آن‌طور كه روبلز سال‌های بعد گفت، در حالی كه مشغول بستن دست‌های اميلی بود، جنيس به او اخطار كرد كه او نخواهد توانست با اين جرم پا به فرار بگذارد. جنيس به او يادآوری كرد كه چهره‌ی او را به خاطر سپرده است و به پليس كمك خواهد كرد كه او را شناسايی كند.

روبلز كه به خودش قول داده بود، اين آخرين باری باشد كه دست به سرقت می‌زد، وحشت كرد و به‌كلی كنترل خودش را از دست داد و در حالت جنون، بطری نوشابه‌ای را كه دم دستش بود برداشت و دو زن جوان بيچاره را به قصد كشت زد، تا اينكه آنها بی‌هوش شدند. بعد با حالتی سرشار از خشم و ترس، هر دوی آنها را با چاقوی آشپزخانه به قتل ‌رساند.

****************

در دهه‌ی اخير، شاهد گزارشات فراوانی در زمينه‌ی ناتوانی عاطفی، نااميدی و بی‌پروايی در خانواده‌ها، اجتماعات و جوامع بشری بوده‌ايم.

ولي واقعاً چطور ممكن است، عواطف و هيجانات، به اين ‌شكل عقل ما را تسخير كنند؟

برای پاسخ به اين سئوال، بايد مرور كوتاهی بر فرآيند رشد مغز عاطفی و اتفاقاتی كه در چنين شرايطی در داخل مغز ما رخ می‌دهد، داشته باشيم.

از طریق آدرس ایمیل زیر با ما در ارتباط باشید

ethical.podcast@gmail.com

  continue reading

44 epizódok

Artwork
iconMegosztás
 
Manage episode 319603573 series 3312919
A tartalmat a Farzad Sabaghpour biztosítja. Az összes podcast-tartalmat, beleértve az epizódokat, grafikákat és podcast-leírásokat, közvetlenül a Farzad Sabaghpour vagy a podcast platform partnere tölti fel és biztosítja. Ha úgy gondolja, hogy valaki az Ön engedélye nélkül használja fel a szerzői joggal védett művét, kövesse az itt leírt folyamatot https://hu.player.fm/legal.

بعد ازظهر يك روز داغ ماه اوت سال 1963، همان روزی كه مارتين لوتركينگ نطق تاريخی‌اش را با عنوان «رؤيايی در سر دارم» در شهر واشنگتن ارائه داد.

ريچارد روبلز دزد سابقه‌دار و معتاد به هروئين، كه به خاطر بيش از صد سرقت به سه سال زندان محكوم شده بود و به‌تازگی به‌طور مشروط آزاد شده بود، تصميم گرفت سرقت ديگری انجام دهد.

روبلز آن‌طور كه بعدها اعتراف كرد، نمی‌خواست دست به جنايت بزند، اما برای زن و دختر سه‌ساله‌اش نياز شديدی به پول داشت.

آپارتمانی كه در آن روز به‌زور وارد آن شد، متعلق به دو زن جوان، يكي بيست‌ساله به نام جنيس وايلی محقق مجله‌ی نيوريك و ديگری بيست و سه‌ساله به نام اميلی هافرت، معلم مدرسه بود.

اين آپارتمان در ناحيه‌ی شرق شهر نيويورك قرار داشت. روبلز فكر نمی‌كرد كسی در آن خانه باشد. اما جنيس آنجا بود. روبلز با چاقو او را تهديد كرد و دست‌هايش را بست. در همان حين كه داشت خانه را ترك می‌كرد اميلی از راه رسيد. روبلز برای اين كه با خيال راحت فرار كند، دست‌های اميلی را هم با طناب بست.

آن‌طور كه روبلز سال‌های بعد گفت، در حالی كه مشغول بستن دست‌های اميلی بود، جنيس به او اخطار كرد كه او نخواهد توانست با اين جرم پا به فرار بگذارد. جنيس به او يادآوری كرد كه چهره‌ی او را به خاطر سپرده است و به پليس كمك خواهد كرد كه او را شناسايی كند.

روبلز كه به خودش قول داده بود، اين آخرين باری باشد كه دست به سرقت می‌زد، وحشت كرد و به‌كلی كنترل خودش را از دست داد و در حالت جنون، بطری نوشابه‌ای را كه دم دستش بود برداشت و دو زن جوان بيچاره را به قصد كشت زد، تا اينكه آنها بی‌هوش شدند. بعد با حالتی سرشار از خشم و ترس، هر دوی آنها را با چاقوی آشپزخانه به قتل ‌رساند.

****************

در دهه‌ی اخير، شاهد گزارشات فراوانی در زمينه‌ی ناتوانی عاطفی، نااميدی و بی‌پروايی در خانواده‌ها، اجتماعات و جوامع بشری بوده‌ايم.

ولي واقعاً چطور ممكن است، عواطف و هيجانات، به اين ‌شكل عقل ما را تسخير كنند؟

برای پاسخ به اين سئوال، بايد مرور كوتاهی بر فرآيند رشد مغز عاطفی و اتفاقاتی كه در چنين شرايطی در داخل مغز ما رخ می‌دهد، داشته باشيم.

از طریق آدرس ایمیل زیر با ما در ارتباط باشید

ethical.podcast@gmail.com

  continue reading

44 epizódok

Minden epizód

×
 
Loading …

Üdvözlünk a Player FM-nél!

A Player FM lejátszó az internetet böngészi a kiváló minőségű podcastok után, hogy ön élvezhesse azokat. Ez a legjobb podcast-alkalmazás, Androidon, iPhone-on és a weben is működik. Jelentkezzen be az feliratkozások szinkronizálásához az eszközök között.

 

Gyors referencia kézikönyv